نظرات ارسالي
+
سلام خدمت دوستان عزيز
خدمات طلايي زير از حالا به بعد رايگان (هزينه صفر) است و ميتوانيد از طريق بخش خدمات طلايي در صفحه مديريت آنها را فعال نماييد:
- مشاهده کاربران آنلاين
- تهيه نسخه پشتيبان از يادداشتهاي وبلاگ
- تهيه نسخه پشتيبان از پيام رسان
ضمنا مشکل نمايش تاريخها در وبلاگها و پيام رسان نيز اصلاح شد و نمايش تبليغات از پيام رسان و بخش نظرات وبلاگها حذف شد.
* راوندي *
03/12/15
در انتظار آفتاب
به به چه عالي، ممنون بابت اين اتفاق و تغيير خوب جناب مهندس @};-
*ترخون بانو*
تشکر جناب مدير @};-
نور الزهراء
سلام مدير بزرگوار. دست شما درد نکنه
سيدمحمدرضا فخري
{a h=ghavanin1403}2قوانين{/a} تصوير کارت ملي و شناسنامه تون رو به ايميل parsibloghelp@yahoo.com ارسال کنيد تا پيگيري بشه.
+
786
*سلام بر عزيزان پارسي
تو اين دنياي مجازي اگه يه جا باشه
که توش روح احساس وجود داره،
اونجا پارسي بلاگ
پارسي با احساس و عشق
تک تک عزيزان تبديل به يه
درخت تنومند شده.
قبل از تلگرام و واتساپ در اوج بود
شايد الان بخاطر کم لطفي
بعضي از دوستان نفسش بشماره افتاده.
اما اين درخت ريشه در دل و احساس
عزيزان پارسي داره*
#دوستان_پارسي_لطفا_برگرديد.@};-
* راوندي *
03/12/15

*786،دلم براي خاطرات با شما تنگ شده،براي اشک و لبخند هاي شما دلتنگ شده.نفس درخت پارسي بشماره افتاده.احساس من با عشق شما همسنگ شده*با صداي زيبا و دوست داشتني يکي از عزيزان ديار پارسي@};-
اگه مديران اينجا زحمتي مي کشيدند وامکانات پارسي راارتقا ميدادند واعضا حمايت وموردتوجه قرارمي گرفتند،واگريک صداي وتفکرحاکم درمديران پارسي به اعضا تحميل نمي شدوشايدم آزادي عمل بيشتري مي دادند،و....الان پارسي هم رونق داشت.#امين_يگانه
3 فرد دیگر
19 فرد دیگر
+
نمـي دانم *شــب ها*
من *شاعــر* مي شــوم
و تــو را *غــزل بــاران* مي کنــم
يا تــو *بهانـــه* مي شوي
و من
غزل غزل *مي بـــارم*!

اودسان
03/12/9

19 فرد دیگر
101 فرد دیگر
+
[تلگرام]
+
من سالـ ـهاست که *نيستـ ـم*!
نيستم که بدانم
تمام هستي
شما را فَريـاد ميزند
چه بيچـ ـاره من
که خويش را
از اين همه حضـور
*دَريـغ* کردهام
آقا جان...
.
.
آفتابــ:(

اودسان
03/12/9

+
هُوَ الصبور...
من انتظار کشيدن را بلد نيستم
اما اين را خوب ميدانم...
وقتش که برسد
تو خوداَت ميآيي،
«*نا گَـ ـهان*»...
در من *شِـ ـعر* ميشَوي...
و از لَبـ ـهايم *سَرازيـ ـر*...
.
.
آفتابــ

اودسان
03/12/9

+
+
گاهي دلت ميخواهد
به اندازه ي تمام دنيا
از غوغاي *واژهـ ها* به سُـکوت عليه السلام پناه ببري
و گاه ميخواهي بلندترين واژه هـايَت را
بر سر دنيا *فريـاد* بزني
و دست آخر
هروله کنان ميان سکــوت و فريــاد
با خود زمزمه کني:
*«وَ تِلکَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاس»*
.
.
آفتابــ
اودسان
03/12/9

+
چقدر گاهي دلم براي روزهاي خوش پارسي و دوستانم تنگ ميشه
يادت بخير
اودسان
03/12/9
786.سلام.چقدر دلم براي مادر هما.نهانخانه جان کفش هاي مکاشفه.در انتظار آفتاب تنننننننننننننگ شده..............و هفت آسمان.دختردوست داشتني و.....
سايه سادات ツ
03/12/7
ياد باد آن روزگاران ياد باد،مادر همايي داشتيم،سر به سر با مکاشفه مي گذاشتم،با قلمدون دنبال خبر مي گشتيم،در انتظار آفتاب مي مانديم،با نهان خانه جان چاي مي خورديم،دختر دوست داشتني را دوست داشتيم،جوجه مهندس را خانم مهندس کرديم،اما انديشه نگار بود و هست و خواهد بود انشاء الله،و من تو خدا آخرش هم راز شد،
و عمو آينه سکندر هم حسرتش در دل ماند،و هفت آسمان دلتنگي برا ما ماند،و شمس الظلام رفت که رفت،و سيد مهندس ما که نيست نيست،راستي از رز آبي چه خبر مکاشفه،ما برآنيم که ياد دوست را بکنيم،از سويداي دل،غم ببريم،گر چه شعر ما از صنعت شعري خالي باشد، اما با شما ياران بودن را هزاران دنيار طلا مي خريم.
يادباد آن روزگاران،هرچندکه من دردهه نود،ظهوروبروزدوسه سال اخيررا نداشتم اما هميشه پارسي برايم زيبا بود، نوشتيم به عشق وازعشق ونفس کشيديم باعشق وزيستيم به عشق.
+
*همه اتفاقها دير يا زود افتادنياند!*
*مانند دانههاي تسبيح...*
يکي بعد از ديگري:
*تولد، کودکي، نوجواني، جواني، عشق... و مرگ!*
آه که چه نظم تکراري و کسالت آوري!
کاش ميشد زمان را مثل نخ تسبيح، از بين همه اين اتفاقات بيرون بکشيم
آنگاه در اوج جواني، در يک روز بلند تابستاني، عاشق ميشديم...
آروزهاي بلند پروازانه نوجواني را ارزاني عاشقيهامان ميکرديم
...*
عکس و متن : نگارستان خيال*

نگارستان خيال
03/11/30
6 فرد دیگر
21 فرد دیگر
+
گاهي ميان ماندن ورفتن ناگزير مي شوم،
پا مي گذارم روي دلم مي روم،ولي
دل داد مي زند،ديوانه! من جامانده ام.
#جواد_تبريزي.
حرف هاي ما هنوز ناتمام تا نگاه مي کني وقت رفتن است........
دوستان عازم يه سفرعلمي خارجي هستم،
هميشه به يادتون خواهم بود،
تاسلامي دوباره ونو،خدا نگهدارتان.......
#جواد_تبريزي.
شاخه ي عشق
03/11/27
جناب دکتر تبريزي، هرکجاباشيد خدا يارتون،حضورشما تواينجابراي ماجوونا هميشه اميدميده،هيچ وقت فراموش نمي کنم وقتي که پشت سدکنکور بودم اينجا اومدم،چقدبرام انرژي مثبت واميد مي داديد،
دکترجان،في امان الله،من شايد استادي مثل شما که همه جانبه نگرباشه نديده ام ياکمتر ديده ام،به اميدديداردوباره،وجودشما براي ما عزيزوباارزش هستش.
+
* سلام بر مردان پارسي يار
روزتون مبارک*@};-
2-اشراق
03/11/25
سلام که آغاز آشنايي ونام ديگر اوست.@};- اين روز فرخنده برهمگان مبارک،اميدکه کنار خانواده روزگار شاد و فارغ ازغم داشته باشيد به قول مولانا:شادباش و فارغ وايمن که من،آن کنم باتو که باران باچمن،من غم تو مي خورم تو غم مخور،برتو من مشفق ترم ازصد پدر.
{a h=Tabrizi246810}جوادتبريزي{/a} درود بر استاد گرانقدر و بزرگوار پارسي روز و روزگار برشماخوش باد درکنار خانواده ايام رابه خوشي سپري کنيد و هيچوقت غم به سراغتون نياد
+
هميشه وقتي تو دل شب در خلوت ترين حالت خودم هستم ناگهان پارسي بلاگ يادم ميفته
سلام مرا پذيرا هستيد؟؟
هما بانو
03/11/2
عليک السلام گل پسر هر چند که ديگه مردي شدي براي خودت :) خوش آمدي ... البته اينجا خيلي خلوت شده ديگه حال و هواي گورستان رو پيدا کرده :D مزاح کردم گفتم شايد کمي بخندي :)
خوب معمولا شبها وقتايي که با خودمون خلوت مي کنيم و وقتي خلوت مي کنيم با خود معمولا اولين چيزهايي که باعث قلقلک خواسته هامون ميشه خلوتگاههايي هست که روست داريم اونجا ها بريم و در خود و افکار و خواسته هامون فرو بريم و انتظار باشيم يکي بياد ما رو از اون چمباتمه تنهايي مون در بياره غافل از اينکه آدم تو تنهايي ها به تنهاترين هايي پناه مي بره که بيش از اينکه اونها منجي
ما قرار بگيرند ما ناجي اونها ميشيم در حالي که روزگاري منجي ما به سوي پر کشيدن به آرزوهاي کوچيک و بزرگ ما بودند و شدند و امروز ماييم که بايد اين سکوت و تنهايي را در شلوغي اينهمه سايتهاي خوب و بد و نسبتا نازيبا اما خيلي مشهور فداکاري و حس وحال ديروزي او را که امروز خود از آن بي بهره و دستش از بيان آن به دليل کوچ برخي کوتاه است ما نقش ناجي با معرفتي را بي منت برايش بسازيم
+
سلام دنيا :)
شبگرد تنهايي
03/10/22
+
*بِه نامِ صاحِبِ سَلام*
دو سه قَدم مانده به *صُبح*
مَن چرا دلم *خواب شُده*
نَه *غَزل* مي خواند
نَه دلم صَبر زيادي دارد
بِه گمان دِل مَن
در *قَفَس خود* گرفتار شُده
با *قَلَم* دلنوازي مي کند
اما بيمار شُده
*ساده بود و ديگران*
خنده بحالش کَردند*
بِه گمانم، وقتِ، سَحر است*
که *هُوشيار* شُده
#يک_فنجان_آرامش
#عليرضا_عبدي_املشي
#فروردين_1402

my writings
03/10/14